یک. جانم برایت بگوید، نمیدانم در کدام نقطهی ثبات هستی، اما به حالت غبطه میخورم. همین که از زمستان ۹۹ گذر کردهای خوش به حالت! چی؟ نکند میخواهی بگویی حکایت همان پاییز ۹۷ است که فکر میکردم سخت ترین روزهای زندگیام بود؟ نکند این روزها هم تمرینیست؟ هوف. صدایت نمیآید. نمیشنوم. نمیفهمم. فقط الان میتوانم امید داشته باشم روزهای بهتری از زمستان ۹۹ به سراغم میآید.
دو. میدانی، امروز داشتم به یادداشت "فراغت" ز.ظ فکر میکردم.یک جملهای داشت که این روزها خیلی در سرم چرخ میخورد. میگفت دین، وقتی جهان بینی آدمیزاد را شکل میدهد یعنی روح دیگری به کلمات میبخشد. مثلا تو وقتی میگویی "بهتر" باید فکر کنی از چه لحاظ بهتر؟ دنیا؟ یا مثلا وقتی میگویی من، دقیقا از کدام من حرف میزنی؟
سه. "فرم" عزیزم. چند روز پیش به م میگفتم، که بحثهای ما پیرامون مبانی، سالها طول میکشد تا به سطح بیاید. میدانید! اگر خودم را تبدیل به ادمک خاکستری دنیاها بکنم، میان دو دنیا معلق و هاج و واج ایستادهام. حوزهی مطالعاتی و علاقهام اساسا چیزیست میان اندیشهها و رویابافیهای عدهای که اندیشمندند ولی خب ما برای رعایت حالشان بعضا فیلسوف میخوانیمشان، بعد حوزهی کاریام دقیقا سطح است. میان اندیشکدهها و آدمهایی که در کمتر از دو هفته باید طرح شفافیت را تصویب کنند.
ببینید؛ اصلا خلا هم همین است. این ادمک خاکستری را کِش دهید در تاریخ. در سطور کتاب ابن خلدون وقتی از "عمران"اش میگوید. تا تقسیم بندیهای علوم غزالی. همواره این شکاف بوده و عدهای دنبال پر کردنش دویدهاند.
چهار. بله میگفتم..جهان بینی به تو معنا میبخشد. تو با استفاده از معناها باید تعریف جدیدی از مفاهیم ارائه دهی. امروز یک حدیثی اتفاقی در پهل حدیث از احوالات یک مومن خواندم. چه بود؟ اینکه مومن شب اش را با حزن شروع میکند. این من بی لیاقت وقتی حزن را میخوانم یحتمل مساویاش میدانم با غمفسردگیهای شخصی ام که محصول زیستن در عصر مدرن است. غم های واقعی کجایند؟ غم دوری از وطن..غم غربت..این جنس غمها، تار و پودشان از حزن است. اینها کجایند؟
پنج.بله میگفتم.. فرم! فرم یعنی همین کلمات که معنا ندارند. ببین؛ من در مواجهه دیدهام که ما باید گردن کج کنیم مقابل دادههایی که