آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

گوش دهید

 

و من خاکستریِ آسمان آبی بودم! نه، درست است. قصه از همین جمله شروع می‌شود. من کلی ابر بودم، نه از آن ابرها که وقتی در آسمان هستند دوست داری سوارشان شوی و رویاهایت را از آن بالا آویزان کنی. من ابر سفید آسمان آبی نبودم! از آن خاکستری‌هایشان بودم که یحتمل صدای رعد و برقش آنقدر بلند است که دختر بچه‌ای را از خواب بیدار می‌کند. من از خاکستری بودن، صاعقه‌اش را یاد گرفته بودم، نه بارانی که  بریزد روی چتر‌ پیرزن. پیرزنی که در خیابان می‌دود تا زودتر به اتوبوس‌اش برسد. من از خاکستری بودن صاعقه‌اش را یاد گرفته بودم، نه جریان آبی که میان سنگ‌ها هلهله می‌نوازد و صدایش سال‌ها استعاره می‌شود در شعر شاعران. من از خاکستری بودن صاعقه‌اش را یاد گرفته بودم، نه خیس شدن عاشقان دیوانه مسلک. من از خاکستری بودن صاعقه‌اش را یاد گرفته بودم، نه قطره‌های آبی که روی شیشه سر می‌خورد تا پسرکی با نوک انگشت پاکش کند و با شیشه‌ی نم‌زده شکل قلب بکشد‌. با این حال هنوز خاکستری ِ آسمان آبی بودم! آسمانم آبی بود. کودکی میتوانست روی پشت‌بام خانه مرا به پدرش نشان دهد و بگوید میان این آسمان آبی آن لکه‌ی سیاه چیست؟ و پدرش بگوید بلند شو! باید برویم خانه. الان است که باران بگیرد..و چه خیال باطلی! باران؟ حسرت ماه‌ها و سال‌ها و قرن‌هایم بود. تکه‌ای از من بود، اما نبود. تا به حال وجودی را لمس کرده‌اید که در عین بودن، نباشد؟ من کرده‌ام. جان می‌دهی یک بار ببارد! یک بار زمین دنیای تو هم سبز شود و جوانه‌ای بروید. جان می‌دهی یک بار ببارد، تا شاید تو هم قسمتی از این آسمان آبی شوی و دیگر آن لکه‌ی سیاه ِ ترسناکی  نباشی که آدم‌ها از وحشت سیل به خانه‌شان پناه می‌برند. جان می‌دهی ببارد، تا مقاومت سنگ‌ریزه‌های رودخانه را ببینی‌. و باران؟ نمی‌آید‌. گویی از آسمان این زمین رفته است. با آدم‌ها قهر است، با من قهر است و با آسمان..نمیدانم. ابرِ بدون باران را چه نیاز به بودن است؟  باران رفته‌است. باران از من، به سرزمینی دور، به جنگل یا مزرعه‌ای خوش آب و هوا رفته است. با این حال من آدم آفتاب سوزان کویر نیستم. با این حال، اصلا چرا من خاکستری مانده‌ام؟ چرا من تنها خاکستریِ این آسمان آبی، مانده‌ام؟ 

  • آرســو

نظرات  (۲)

آسمان حیات من ابرهای زیادی دارد که حالا همه شان هم دلخواه نیستند، اما تو از قشنگ ترین ابرهای سفید پنبه ای دلبر ِ جان فزای آنی. کاش اینقدر خر نبودی!!:)

پاسخ:
البته که تو همیشه منو بیش از حد زیبا میبینی، ولی ابر خاکستری هم بد نیست!:) اتفاقا شاید از ابرهای سفید پنبه ای برای من قشنگ تر باشه... اما! اما. زمانیکه بارونی هم در کار باشه‌:) که نیست..

من هیچوقت کسی رو زیبا تر از چیزی که بوده، ندیدم. زشت تر دیدم اما قشنگ تر، ابدا!

پس لطفا بارانت بهاری باشد نه پاییزی. و البته من عجله ای هم ندارم. به وقتش و به فصلش :) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">