آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

روز اول

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۰۶ ب.ظ

دو سه روزی بود حرف زیادی برای گفتن نداشتم، هم از این لحاظ  که این دو سه روز خلوت کمی داشتم و هم اینکه ذهنم درگیر موضوعی بود که امکان نوشتن را نمیداد. خب جمعا چند ساعت بوده باشد خوب است؟ گیرم ۴۸ ساعت. خب من نمیتوانم ۴۸ ساعت ننویسم! حتی اگر موضوعی هم نباشد. فلذا پناه آوردم به چلنج جذاب وبلاگ پناه ، باشد که سی روز را با این چالش بنویسم.

( البته قول نمیدهم کوتاه پاسخ بدهم، و حتی بیشتر از جواب سوال حرف نزنم. اصلا مگر نیاز بود که قولی بدهم؟:/یحتمل از جمله نوشته هایی شود که فقط خودم میخوانمش.) 

 

30 days writing challenge: Day 1: write about your personality

 

 

شخصیت. خب، اگر بخواهم به آن معنا که در ذهنم هست توضیح دهم یحتمل کل روزهای بعدی می شود همین یک پست. اگر از شخصیت دنبال تست شخصیتی هستید، در همین نقطه میتوانم دستم را بگذارم روی «لطفا بعدی» و سکوت اختیار کنم. علی ای حال به قدر وسع، بنده در زندگی بیست ساله ام چیزی حدود چهار بار تست دادم، که دو بارش مستقیما تست mbti بوده است و یک بارش چیزی شبیه به همین تست، یعنی گویا در همین خانواده تحلیل داده میگنجد. هربار با پدیده ای روبرو میشدم که خب زیبا بود. entj همان پدیده است. در آخر، یعنی آخرین ارتباطم با دنیای روانشناس ها، بزرگی مرا متوجه کرد که گویا بنده در زدن تست ایده آل ذهنی ام را معیار قرار میدهم. یعنی مثلا در عالم واقع از انسان های مقتدر خوشم می آید. حالا تحلیل زیاد است و نمیخواهم وارد این دالان ها بشوم، آن چیز که برآیند خودم است نکته ی اول میزان تخیل ام گویا بالاست. بعد در رده ی استفاده از این مقوله دو راه وجود دارد، برخی تخیل بالا را می اندازند در مسیر زندگی و مثلا اینطور میشود که cشان میرود بالا و میتوانند در امورات روزمره جوانب سنجی بسیار بالایی داشته باشند. که این مسیر میرود توی مقوله ی همیشه به دنبال راه سوم بودن، گاهی بدبینی مفرط یا اینطور مسائل، برخی تخیل را نه در روزمره بلکه در کار و حیطه ی شغلی شان و یا موضوعات مورد علاقه شان میگیرند بعد این بعد ماجرا با کلاس و مهارت اندوختن تقویت میشود و این ها. حالا من کدام ام؟ دومی را مطمئنم که حداقل قبل تر ها خیلی بودم. در یک سال و نیم اخیر، به واسطه ی مواجهه ی بیشترم با کار و فضای مورد علاقه ام خیلی واقع گرا تر شدم. و راستش در مسیر این واقع گرایی دو اتفاق هم نقش بسزایی داشت، یکی وارد شدن به دنیای خبر و دیگری هم یک اتفاق دیگر که بگذریم. اما در باب اولی  حقیقت خانواده ی ما پتانسیل بدبینی اش کلا پایین است. یعنی بخواهم از سازوکار روحیه ای شخص مادرم بگویم، اینطور است که همین الان کسی بیاید خانه را بترکاند و اصلا انتحاری همراهش باشد، درصد مقصر دانستنش میتواند با چند سند غیرمعتبر پاک شود. حالا نه به این شدت، ولی به همین غلظت. با این حال بنده اصلا در این دایره نمیگنجم اما ظن بد هم اصولا ندارم. یعنی سعی میکنم نداشته باشم. در باب c هم ، گویا میگویند پایین است. یعنی تست هایم اینطور میگویند. در مسیر زندگی را نمیدانم، اما اصولا در واکنش های سیاسی که بخشی از کارم است اتفاقا همیشه دنبال قاعده ی سوم بوده ام. مثلا راه حل سوم. با این حال اگر قدری خودم را لو دهم، فکر میکنم این موضوع ناشی از c  بالا نباشد، قدر خوبی محافظه کارم! تحلیل شخصیت سوم هم اینکه به شدت دچار سندروم « درک نمیشوم.» هستم. بله واژه ی سندروم اینجا واقعی نیست البته. مورد آخر هم که به نظرم کافی ست، اینکه اعتماد به نفس ام نه اینکه پایین باشد، قابلیت دستکاری اش بالاست. حقیقت سال ها قبل به کمک هایی سعی بر بالا بردن اش کردم، البته همان موقع هم زیر خط فقر نبود. با این حال در این یک مورد به نظرم میتوانم «نیاز به تلاش بیشتر» به خودم بدهم. که مثلا در این امر جالب است بدانید تست ها میگویند اعتما به نفس ام به شدت بالاست. که خب دروغ محض است! (و  اینجا یحتمل خودم گزینه هایی را زده ام که اینطور به نظر برسد، چون در ذهنم همیشه همان هدف ایده آل بوده.)

آه این را نمیدانم جزو شخصیت باید حساب کنم یا چه، یا حتی این هایی که تا الان کنار هم گفتم شخصیت بود یا چه، اما به شدت و به جد از برچسب زدن متنفرم. به شدت معتقدم ما در یک طیفی از مفاهیم زیست میکنیم و ما انسانیم. اگر قضیه را اعتقادی نکنیم(حق و باطل) در زمینه ی شخصیتی واقعا میتوانیم صفر و صد نباشیم. دیگرچه؟ آهان یک خصلت که راستش را بخواهید یاد یک توییتی می افتم که نمیگذارد با صراحت کلام بگویمش. توییت میگفت:« اگر دیدید کسی میگه وای من یه خصلت بدی دارم، مطمئن باشید میخواد یه خصلت خوبشو بگه. مثلا بگه من خیلی مهربونم.» خب راستش حق دارد کاربر بنده خدا، من هم زیاد شنیده ام. حتی شاید باورتان نشود الان میخواهم استفاده هم بکنم! اما حقیقت این است که این خصلت به واقع آسیب های زیادی به من زده. از بدو تولد تا همین اکنون. دلسوزی بی چارچوب. ببینید این بی چارچوب اش خیلی مهم است. من حرف از افراط نمیزنم، به نظرم هر انسانی که مقید به دلسوزی ست، مکلف به دلسوزی ست و چه بسا متعهد به دلسوزی ست باید چارچوب را بداند. یعنی تو باید در قاعده دل بسوزانی و از خودت گذر کنی. اگر این کار را نکنی حتی نتیجه عکس بر محیط/انسان/خانواده ات میگذاری. تجربه های ریز و درشتش را داشته ام که مهم نیست، اما این یک مورد را دارم کار میکنم. یک مورد دیگر هم که واقعا دارم کار میکنم، این اصل است که می شود با آدم هایی که درکم نمیکنند شاد زندگی کنم. زیست خوبی داشته باشیم. یعنی حد تحملم مقابل حجم درک نشدگی را دارم میبرم بالا. و حتی یک جدول در بولت ژورنالم برایش کشیده ام. اهم اهم. از اتاق فرمان اشاره میکنند برون گرا و درون گرا بودنت را هم بگو. بگذارید از تست به نظر خودم بگویم، شماره ی برون گرایی ام در یک تست ۷ از ده بوده، درصد اش در دو تست دیگر هشتاد تا نود بوده. نظر شخصی بنده در مورد خودم پنجاه و یا ته اش شصت درصد است. واقعا میزان تعامل زیاد وحشتناک خسته ام میکند. علاقه ام به تنهایی اصولا بیشتر است. نوشتن را که بزرگ ترین قوت روحم میدانم، فقط در تنهایی رخ میدهد. و اساسا تحلیل خودم این است که آدمیزاد میزان برون گرایی و درون گرایی اش در هر محیط و در هر مواجهه ای متفاوت است. واقعا این سوال درون گرایی یا برون گرا؟ میتواند مغزم را از هم بپاشد. خب، جناب چلنج! این هم از روز اول. امیدوارم درست جواب داده باشم.

  • ۹۹/۱۲/۲۰
  • آرســو

نظرات  (۱)

وقتی علوم سیاسی و روانشناسی با هم برخورد می کنند :}

پاسخ:
دقیقا :)))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">