شما که گردنت بلنده، میتونی بگی باهار کودوم وره؟
بهانه خیلی خوب است. دانشآموز که بودیم، مهر که از راه میرسید خریدهایمان را میکردیم و ذوق وسایل جدید خودش بخشی از کار بود. بوی نویی همین وسایل ما را میکِشاند به سمت اینکه امسال در قامت دانشآموزی خوب درس بخوانیم! اصولا زنگهای اول سال در بحثهای کلاسی شرکت میکردیم، حتی اگر کلاس جغرافیا بود و بحث تکراری فلات ایران چند کیلومتر است! زنگهای تفریحِ مهرماه واقعا زنگ تفریح بود. هنوز وارد پیچ و خم روابط دوستیمان، شیطنتها و پیدا کردن راههای پیچاندن کلاسهای درسی نشده بودیم. مهر اصالت میبخشید به دانش آموزیمان. همه جا صحبت از باز شدن مدارس بود. حالا هم که دانشگاه آمدیم، هفتهی اول ترم که میشود گروههای کلاسیمان از پیگیری ساعت شروع کلاس فعال است. کلا بهانه خوب است. بهانه عادت را شست و شو میدهد. بهار هرچه که نباشد، بالاخره بهانه است. واقعیت میگوید امروز، همان دیروز استمراریست که در حضیضاش هیچ چیز متولد نشده. هیچ چیز متحول نشده. زندگی دوش آب یخ نگرفته تا چند صباحی را به شادی بگذراند. لحظهی سال تحویل، کارت صدآفرین هدیه نمیدهند تا بدویم سمت کمدهای جایزه و حسرت یک سالمان را برداریم. حرمان رنجهای همیشگیمان آتش دارد، گرما دارد و هنوز هم میدمد در صورتمان. واقعیت؟ همین است. اما بگذار بگویم هنوز هم بهار بهانه است! و اصلا آدمی در دنیا، جز بهانهای برای بهتر "شدن" و بهتر "زندگی کردن" چه میخواهد؟ این خرده بهانهها، نه فقط در بهار که در تک تک روزهایمان جاریست. فقط ما دیگر آدم کشف نیستیم. میان آن شلوغی، بهانهها را رد میکنیم و فکر میکنیم سرمان به زندگی گرم است. بهار خوبیاش این است که بهانهی همگانیست، وقتی میآید توجه آدم را میخرد و نمیگذارد کسی غافل بماند.
بهار، بهانهی قشنگ من میان آتش روحم است. هر شبی که غم سیگارش را دود میکند و من میان آن دود گم میشوم، دنبال بهار میگردم. دنبال پیدا شدن.
بهانهی قشنگ.
آمدنت چقدر طول میکشد؟
- ۹۹/۱۲/۲۶
چقدر قشنگ نوشتین
خیلی لذت بردم ❤❤❤