روز دهم
+ یک نکته ای هست! بنده حساب کردم از روز اول تا روز ۲۹ اسفند باید یازده تا نوشته باشم نه نه تا. خب بعد فهمیدم چون اصولا از دوازده شب به بعد نوشتم قاطی شده. یعنی مال همان روز افتاده روز بعد. فلذا دوتا پشت هم بدهکاریم. خیلی مسئله مهمی بود باید خاطرنشان میکردم!:)))
Writing challenge: Day 10: your best friend
بِست فرند؟ حقیقتی را بگویم، تقریبا همهی دوستانم، تاکید میکنم همهی دوستانم، در جایگاهی که برایم دارند "بهترین"اند. شعاری بود؟ نه واقعا. من تقریبا اگر سطحی از دوستی عمیقتر از معمول را با کسی برقرار کنم، خط تعاملم با او وارد پارادایم جدیدی میشود که عمیقا برایم خاص و بهترین است. اصولا این عمق به فراخور هر فرد و نوع مواجهه ام با شخص متفاوت است. البته این میان دوستانی داشتهام که حذف شدهاند یا حذف کردهاند یا به هر ترتیب برایم یک "آشنا" مانده اند. اما واقعا وضعیت دوستانم و دایرهشان را خوشایند میدانم که تا عمر دارم بابتشان الحمدلله.
در این میان افرادی هستند که خب در قامت دوست دیگر نیستند، چند قدم جلوتر اساسا نقشهای دیگری دارند. مثلا دوتاشان حکم خواهر را دارند که این حکم واقعا مهر و موم شده است. از آن خواهرها که میشود تا صبح از غم و غصهی دلمان باهاشان حرف ببافیم و بعد برای زدودن غمهای یکدیگر دست به هر کاری بزنیم. یکی دیگرشان حکم رفیق را برایم دارد که میتواند تا انتهای انتزاعاتِ طریق فکریام همپایم بیاید و اساسا دیوانهتر از خودم باشد. یکی دیگردیگرشان هم حکم همزادم را دارد، که در فهم خیلی از درد ها مشترکیم و میتوانیم بیپرده خیلی چیزها را بگوییم. هرچند این آخری، عمیقا از همهشان بیمعرفت تر است!
اگر نقشهای مجزای این چهارنفر را که عمقهای متفاوتی دارند کلا کنار بگذاریم، ما بقی دوستانم حقیقتا بِست هستند. هرچند بعدِ منزل و جناب کرونا نشان داد خیلی از همین جمعهای دوستانه وابسته به حضور است، اما راستش زیاد سختگیر نیستم. یعنی اساسا دوستی خیلی از آدمها را وابسته به تعداد پیامشان نمیدانم، به میزان حضورشان در قلبم میدانم. مثلا چند شب پیش، یکی از دوستان دبیرستانم اتفاقی پیام داد و حالم را عمیق تر از قبل پرسید. حدود شش ماه خبری نداشتیم از هم. هنوز یاد آن پیام مدتها پیشاش میافتم دلتنگش میشوم هرچند وقت نکردهام دوباره پیامی بدهم و حتی جواب آخرش را هنوز سین نکردم! از آن طرف ماجرا هم البته بشنوید. دوستی داشتم از همان ایام که تقریبا وقت خوبی را باهم میگذراندیم و اتفاقا روابط خوبی هم داشتیم که یکباره از همه جای شبکههای اجتماعی دیپورتم کرد و هیچ وقت هم علتش را نفهمیدم. خب میدانید، اینها کمی دلخوری میگذارد. چون واقعا توقع ما از یک رابطه بدین شکل چیست؟ توقع نداریم اصلا. نهایت شاید به حرمت صمیمیت چند سالهی قبلمان یکی دوتا خاطرهگویی و خنده و یادش بخیر دیگر. مگر چقدر این تعاملها حجم و عمق دارند که بخواهیم آدمها را بابتاش حذف کنیم؟ خب نمیدانم، شاید دلیل قانع کنندهای دارد.
به هر ترتیب، از اتفاق آنقدرها هم که گفتم در دوستی بامرام نیستم. راستش همیشه سعی کردهام باشم، مثالش همین هفته ای که گذشت دوبار با دوستی که تازه یک ماه هم صمیمی نشدیم در باب کمک به یک مسئلهی شخصی رفتهام بیرون. اما دوستان زیادی هم هستند که همیشه از بی معرفتیام میگویند، نمونهاش پیام چند دقیقه پیش. و همیشه حالت "خاک بر سرم" نسبت بهشان دارم. و حق دارند. با این حال هیچ وقت خبر نگرفتن و حرف نزدن از باب بیاهمیتی نبوده. واقعا هیچ وقت!
در کل؛
برای دوستیهایم در هر سطح همیشه ارزش قائل بودم. و یک جملهی فراکلیشهای بگویم؟ عمیقا، عمیقا سرمایهی فعلی از بیست سال زندگی همین دوستان هستند. هرچند میدانم خیلیهاشان در آستانهی بیست و پنج سالگی کم کم و به مرور زمان کمرنگ میشوند، ولی خب..
چه کسی گفته غم فردا بخوریم؟
- ۹۹/۱۲/۲۹
اما اون چهارتا رو نمیپسندم و اون باید یکی میبود و فقط رفیقت میبود. اف بر تو. تامام