آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

از انچه نیستیم/ در باب تنهایی - ۱

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۰۰ ب.ظ

- هاله‌ای از شناخت. دیشب مقاله‌ای از شریعتی درباره مفهوم تنهایی در زندگی امام علی میخواندم.
" این است که علی در میان پیروانش هم تنها است؛ این‌ است که علی در اوج ستایش‌هایی که از او می‌شود مَجهول مانده است.‬ ‫دردِ علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیرِ ابن مُلْجم در فَرق سرش احساس می‌کند، و دردِ دیگر دردی است که او را تنها در‬ ‫نیمه شب‌های خاموش به دل نخلستان‌های اطراف مدینه کشانده… و به ناله درآورده است. ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیرِ ابن مُلْجم در فرقش‬ ‫احساس می‌کند.‬ ‫اما، این دردِ علی نیست؛‬ ‫دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، “تنهایی” است، که ما آن را نمی‌شناسیم!‬ ‫باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛‬ که علی دردِ شمشیر را احساس نمی‌کند،‬ و… ما‬ ‫دردِ علی را احساس نمی‌کنیم!"
ما درد علی را احساس نمی‌کنیم. نه ما در پس چند صدسال فاصله‌ی تاریخی، که آن یاران نزدیک هم احساس نمی‌کنند. در نهایت نهایت امر، ما فکر می‌کنیم چیزی را از این تنهایی احساس می‌کنیم! ولی در حقیقت امر اساسا تنهایی گودالی‌ست که به اندازه‌ی وجود هر آدمی، این گودال عمیق و عمیق‌تر می‌شود.

 

 

 

-  آخرین باری که حرص خوردید خاطرتان هست؟ اتهام به چیزی که نیست، نیستید. من خاطرم هست. ولی نمیخواهم شرحش دهم، میخواهم فلش بک بزنم به ایام راهنمایی. آن یک باری که امتحانم را صفر شدم. راهنمایی در مدرسه‌ای درس میخواندم که عجیب و غریب متفاوت بود. از حیث دینی و ارزشی در کل مدرسه تنها بودم. تنها نه اینکه بقیه متفاوت باشند، یعنی بقیه اساسا اعتقاداتت را در ملا عام مسخره میکردند. حالا نمیخواهم شرحش دهم که راستش را بخواهید همین الان بپرسید بیخیال ترین و خوش گذران ترین ایام زندگی ات را بگو میگویم راهنمایی!
غرض اینکه بچه‌ها از من بتی ساخته بودند که به هیچ وجه کار خلاف نمیکرد. اهل شیطنت بود و اتفاقا کول هم بود، ولی خلاف؟ نه. اول راهنمایی این برداشت به مراتب سنگین تر بود. تقلب نمیکردم، غیبت نمیکردم و کلا مصداق بارز یک دختر خوب و صالح و فلان بودم.(تقلب از سال بعدش برایم آزاد شد!)
یک معلم ریاضی داشتیم که اتفاقا من را خیلی هم دوست داشت. امتحان داشتیم. ساعت ها وقت گذاشته بودم و خوانده بودم. میز جلوییمان دو نفر از بچه‌های درس خوان کلاس بودند. در کمال تعجب وسط امتحان یکیشان برگشت و از من سوالی پرسید. منم آن موقع عذرخواهی کردم گفتم نمیتوانم بگویم. از قضا معلممان فقط همین قسمت آخر را دید! جلوی همه‌ی بچه‌های کلاس، روی صفحه‌ام خط کشید و صفر داد. بعد هم گفت اصلا از من توقع نداشته و باید بروم دفتر! همینجا کات بدهید. قطعا برایتان پیش آمده، تمام سعیتان را بکنید که کاراکتر سفید باشید و نشود. خاطرم هست واقعا بعد از بیرون رفتن از کلاس چند ساعت گریه کردم! بعد ناظم مدرسه‌مان آمد گفت چرا اینقدر خودت را اذیت می‌کنی؟ وقتی خودت می‌دانی تقلب نکردی. نمی‌فهمید. من از تنهایی گریه می‌کردم‌. از اینکه گوشم قرمز شده بود، سرم گیج رفته بود و یک لحظه حس کردم چرا اینقدر درونم عمیق شده؟ چرا کسی در این عمق نیست؟

 

 

- امروز ظهر در حال خانه تکانی تلگرام بودم، در کلود شخصی‌ام یک جمله دیدم که پرت‌ام کرد به یکسری مسائل. سر ماجرایی، با یک بنده خدایی داشتم صحبت میکردم که ترکیب "تو علیرغم ادعات تحمل فلان قضیه رو نداشتی" را میان پیام‌هایش پیدا کردم. کلا بیخیال اینکه آن ماجرا چه بود و اصلا چه عقبه‌ای دارد اصلا این گزاره درست است یا نه ، این ترکیب را در آن متن نمیخواهم تفسیر کنم. یعنی اصلا الان برداشت‌ام از متن نیست، از حسی‌ست که در لحظه داشتم فکر میکردم و مدت‌هاست درباره‌اش خوانده‌ام و فکر کرده‌ام. همه‌ی ما یک نوع خاصی از بودن را داریم به نمایش میگذاریم. اما این بودن، با آنچه واقعا هست توفیر دارد. الان در پرانتز دو نکته را بگویم، اول اینکه اصلا منظورم نسبیت اخلاق نیست. اینکه ما باید بودنمان را با محیط تطبیق بدیم و این‌ها که مخالفش هستم. دوم اینکه اساسا، منظورم گزاره‌های عوامانه درباره‌ی اینکه مهم این است دلت فلان باشد، مهم نیست چه تصمیم های اشتباه و مزخرفی میگیری‌ و چه از خودت نشان می‌دهی هم نیست. قطعا مخالف این فرض دوم هم هستم. دارم از یک حالت حرف میزنم. حالتی به اسم تنهایی. گاهی افراد بودن‌شان را به تصویر می‌کشند و بعضا آنچه هست را هم به تصویر می‌کشند، ولی اساسا آدم‌های دیگر نمی‌توانند آن را ببیند. که البته این‌جا هم در پرانتز بگویم منظورم آدم‌هایی که می‌خواهند از قصد نبینند نیست! کلا استثنائات را از ذهن خارج کنید.

 

 

- ما تنهاییم، چون فقط خودمان علم به بودن‌مان داریم. یالوم چند سطح از تنهایی را مطرح می‌کند، بین فردی، درونی، میان فرد و هستی.
تنهایی اول از جدایی میان افراد نشات می‌گیرد، دومی تنهایی وجودی‌ست و سونی تنهایی فرد در مواجهه با هستی. اما چرا این‌ها منفک هستند؟

 

 

 

- این داده‌های پراکنده اینجا باشد، جمع بندی‌اش را بعدا می‌کنم:{ -

  • ۰۰/۰۱/۰۲
  • آرســو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">