زندگی، همین روزهاست. | برای دخترم.
راستش میخواستم برای خودم نامه بنویسم. برای خودِ ده سال دیگرم، برای خودِ سی سالگی. آن چیز که تصویر دارم از سی سالگی، روزهاییست قدری با ثباتتر. ازدواج کرده یا نکرده، بچه دار شده یا نشده، کار را به جایی رسانده نرسانده، بندهی بهتری شده یا نشده، نمیدانم، فقط میدانم "این روزها نیست." نه که این روزها چاقو گذاشته باشند زیر گلویم، نه واقعا. ولی ثبات ندارد. بگذریم، حالا دارم با تو، جانِ دلم حرف میزنم. نمیدانم روزگاری که تو قرار است زندگی کنی هدفهای آدمها چه شکلیست، نمیدانم چقدر میخواهی در آینده ات "کسی" شوی و این کسی شدن را چگونه میبینی، با این حال امشب که قصد کردم کلماتی برای ده سال بعد خودم بنویسم و بگویم خوش به حالت این روزهای تشویش را گذراندهای، اما بگذار بگویم، با وجود آنکه امشب طی دو فرآیند، در مضیقهی عجیبی قرار گرفتم، به نظرم هنوز هم زندگی همین است. زندگی همین استرسهاست، همین نگرانیها همین دلشورهها و ته تهاش "نمیدانم چه میشود"ها.
راستش را بگویم،مدتها دنبال ثبات بودم. دنبال اینکه در باب موضوعی که میتواند هرچیزی در زندگی باشد،چه ازدواج چه شغل و چه حتی مسیر رشتهام، یک نقطه باشد که یک نفس راحت بکشم بگویم تمام شد! دو راهی سه راهی چهار راهی ها تمام شد. موقف انتخاب و تصمیم و حتی جبر، تمام شد. من تماما منتظر بودم. انتظار آدمی را کم میکند. دروغ نگویم هنوز هم منتظرم! انتظار نه تنها ادمی را کم میکند که حسرتمند یک "زمان" میکند که گویی آن زمان هرچقدر تندتر میدوی، از تو دور و دورتر میشود. میخواهی همه چیز برود روی ده سال بعد، ولی همه چیز الان همین است که در آن وجود داری. میخواهی یک نفر بیاید بگوید راه درست چیست، ولی در نهایت خداوند در عالم ظاهر تو را مسئول زندگیات کرده. آرامش محض، آن "زمان" ای که تو انتظارش را برای تمام شدن تشویشهایت میکشی در دسترس این دنیا نیست. همیشه چیزی هست که باید تو را در زیر منگنه فشار دهد. همیشه چیزی هست که باید لا ادری کنان، میانش بدوی و با چشمان بسته مدام در حال افتادن و بلند شدن باشی. با این حال، مومنی که نه خوف از آینده دارد و نه حسرتی بر گذشته کیست؟ فکر میکنی آن مومن چشمانش باز است؟ فکر میکنی او نمیداند انتظار چیست، موقف تصمیم گیری چیست و در نهایت نگران نمیشود؟ مومن به هر حال انسان است. آن چیز که اضافه بر سازمان دارد، قدرت ماورایی توکل است.
اگر باور کنی آرامش نقطهای نیست که یک جا برایت کنار گذاشته باشند و با گذراندن زمان میتوانی بغلش کنی، اگر باور کنی زندگی همین روزهاست که نگرانش هستی، اگر باور کنی همین بیست سالگی و بیست و یک سالگی و بیست و دوسالگی و.. حسرتِ روزهای آیندهات است، اگر باور کنی جهان همین فرمون را پیش میگیرد و آن چیز که باید تغییر کند نه اتفاقات که خودت هستی، هیچ وقت حسرت برگشتن به گذشته را نمیخوری.
دوستت دارم، نگران هیچ چیز نباش.
- ۰۰/۰۱/۰۸