به این هات چاکلت سوگند.
امروز عصر هم تمام شد. بعدش یک لیوان هات چاکلت درست کردم و حالا نشسته ام روبرویم پنجره اتاقم و کونومتر را آماده باش نگه داشته ام تا گزارشم را شروع کنم. به این هات چاکلت سوگند باید در امتداد زندگی کرد. امتداد هرچیز. امتداد به دست آوردن ها و به دست نیاوردن ها. امتداد خستگی و نخستگی. امتداد مهمتر است. میدانی چه میگویم؟ نقطه ی اوج داستان هیچ ارزشی ندارد. یعنی درد هم امتدادش مهم است. لحظه ی رنج هم امتدادش مهم است. حتی همین بلاتکلیفی های گس و بی سر و ته هم امتدادش مهم است. خودشان فی نفسه چقدر مهم اند؟ نهایت یک روز. نهایت یک ساعت. نهایت..اما این لحظات ممتد میشوند میپاشند به زندگی. جوهر لحظه های حساس است که میپاشد به در و دیوار. و شما در نهایت باید در همین خانه با رنگ های هر کدام از این جوهر ها زندگی کنید. بله، چه کنید؟ زندگی کنید. میدانم. میدانم جاده ی ممتد همیشه سرد است و یخ بندان. همیشه رنج مرگ عزیزان آنقدر جانکاه نیست که زندگی بعد از این رنج جانکاه است. همیشه موقف تصمیم گیری آنقدر جانکاه نیست که زندگی در این موقف و هر روز بیدار شدن و صبحانه خوردن و با بچه ها بازی کردن و بعد رفتن سر کار و بعد شام خوردن و بعد مثل «همیشه» دوباره خوابیدن و.. سخت است. ولی میگویم، شما باید در امتداد زندگی کنید. حتی امتداد خوشی ها! لبخند ها. گریستن ها. برو یک هات چاکلت برای خودت درست کن بنشین پای کارت. زندگی همین لحظه است.
- ۰۰/۰۱/۲۱
ببین کی هات چاکلت خور شده