آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

دبیرستان هرچند کوتاه، هرچند کم، هرچند شل و بی‌خاصیت برای خودم، ولی چند روزی کلاس المپیاد ادبی مدرسه را شرکت کردم. من از شکست خوردن جلوی ادم‌ها بیزار بودم. بیزار هستم؟ نمیدانم. دنیا به مرور تو را از پیله‌های ترس های کودکانه رها میکند، اما خب چرا باید بگویم نظر آدم‌ها هیچ تاثیری در من ندارد در حالیکه دارد! هنوز هم از شکست خوردن جلوی ادم ها بد میترسم، اما نه به بدیِ فراری که در دبیرستان از المپیاد ادبی کردم. آن روزهای کوتاه و کم، چند صباحی کلاس تاریخ بیهقی داشتیم. خاطرم هست برای کلاس‌های عرفان، تصمیمم هنوز قطعی نشده بود که تنها فرصت کردم ویس‌های معلممان را گوش دهم. حالا الان خواستم بگویم، یکدفعه یاد آن روز پاییزی- یا زمستانی افتادم که از مدرسه تا خانه باران گرفته بود و در گوشم ویس کلاس عرفان پلی بود. میخواهم یکدفعه بعد از پنج شش سال بگویم دلم برای آن لحظه تنگ شد. و دیگر هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت، من شانزده ساله از مدرسه به خانه با شیشه‌ای باران خورده به صدای معلمی که از حلاج میگوید، نفس نمیکشم. همین گزاره و دلتنگی‌اش، من را به این باور میرساند که دیگر هیچ وقت روزهای رفته باز نمیگردد. دیگر هیچ وقت، آن عظمت تکرار نمیشود‌. من زیاد دلتنگ خودِ نشکسته‌ی بزرگ‌نشده‌ی معصوم ِ قبل از دانشگاه میشوم. اما راستش، بیا در گوشی برایت بگویم مطمئنم یک روز هم همین پرسه‌های بیست و یک و بیست و دو سالگی، حسرت می‌شود. و دنیا همین است، وحشتناک جلو میرود، وحشتناک به غارت عمر میرود، و در عین حال از رویاهایمان شاید هیچ چیز در جیبمان نگذارد‌. و ما، دلخوش به یک روز سفید همچنان کلاف رویا را می‌پیچانیم، میپیچانیم..

  • ۰۰/۰۶/۱۴
  • آرســو

نظرات  (۱)

:))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">