موضوع: سفید.
بی تصوری، خوش تصوریست! سفید خوب است، نه چون خوب است...چون چیزی نیست. آینده خوب است، نه چون خوب است...چون ما نمیدانیم چیست. حتی اگر دربارهاش، زیباترین تصورهای ممکن را بکنیم، باز نمیدانیم چه چیزی خواهد بود.
مطمئنا هر انسانی در مقابل "اضطراب" واکنش دفاعی دارد. وقتی مضطرب میشود، میخورد. میخوابد. فیلم میبیند. حمام میرود! من هر کسی را در تجربه کردن اضطراب، منحصر به فرد دیدهام. سابقا فکر میکردم خودم جزو آن دسته از افرادی هستم که حمام میروم! یا میخوابم. یا فرندز میبینم. ولی واقعیت این است که به تازگی کشف بزرگی کردم، من در اوج اضطراب به آینده فکر میکنم. به اتفاقاتی که نیوفتاده و احتمالا هیچ وقت نیوفتد. به اتفاقات اکثرا خوب، که من فاعلاش هستم. من وقتی مضطربم، بسیار داستان سرایی میکنم. در ذهنم موقعیتی را ترسیم میکنم و تا ساعت ها در آن موقعیت میمانم. گویی واکنش دفاعی ذهنم از خروج وضعیت، ترسیم آینده است. آیندهی کاری، آیندهی تحصیلی و گاهی حتی آیندههایی که قبلا اصلا به هیچ کدامشان فکر نکرده ام! دقیقا به همین دلیل است که وقتی مضطربم، سرشار از ایده میشوم. سرشار از کارهایی که ربطی به وضعیت و کار فعلی ام ندارد. دقیقا به همین دلیل است که در شانزده سال اخیر، روزهای دی و خرداد که امتحان دارم، روزهایی ست که عمیق تر از هر وقت دیگر میتوانم به اینده ام فکر کنم. این را این یک هفته فهمیدم، وقتی چند موضوع مضطرب کننده باهم به مغزم فشار میآوردند و ویگر فرندز و حمام و خواب هم جواب نبود! یک لحظه وسط ظهر، خودم را میان یک ترسیمی از آینده پیدا کردم! در ذهنم موقعیت ساخته بودم، حتی در ذهنم ایده برای آن کار مشخص داشتم. جالب بود، خیلی.
زیاد به آینده فکر میکنم. وقتی این فکر، آمیخته به اضطراب کنون ام میشود، فکر به آینده هم کم کم تبدیل به محرک دیگری برای اضطراب میشود. اگر این اتفاق نیوفتد؟ اگر از پس آن اتفاق برنیایم؟ اگر اگر اگر. آینده تا زمانیکه آینده ی خالی ست، سفید است. وقتی تصورش میکنی و در ذهنت جرم پیدا میکند، حجم دار میشود، دیگر سفید نیست. خودش انگار یک موقعیتیست که به فراخور وجود پیدا کردن، مضطرب کننده است.
آمدم این ها را بگویم که همان چند خط اول را نتیجه بگیرم، وقتی چیزی نیست، وقتی تصورش هم نیست همه چیز ارام است. همه چیز سفید است. فقط کافی ست یک کلمه، یک تصور و یک فکر چرخ دنده های ذهن را روشن کند..همه چیز تغییر میکند...آینده ساخته میشود، تو شخص اول داستان آیندهات میشوی و آدمها دارند نگاهت میکنند. مسئولیت بودن در آینده روی دوشت سنگین میشود و حالا، ظهر همان روز مضطرب کننده حوالی ساعت دو باید تصمیمی در موقعیت ثانیات بگیری، که همین هم مضطرب کننده است!
- ۰۰/۱۰/۲۳