آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

یک روز عادی.

سه شنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۳۷ ق.ظ

۱. امروز کارهایم را سبک کردم و تهران نرفتم. عبا پوشیدم و ماشین را به صرف دور زدن شهر برداشتم و فقط راندم و راندم و راندم! آرایشگاه، حجامت، کتابخانه و خریدهایم را میان همین گشت و گذار انجام دادم. امروز که در خیابان راه میرفتم حال دیگری داشتم. فکر کردم شاید برای تغییر پوشش است، یا شاید بابت روزهای اولی که تنها رانندگی میکنم، یا تنها بیرون رفتن یا... اما حقیقت حال اینچنینی نبود، حالی شبیه به ادای چیزی را درآوردن بود! ادای آدم‌های مستقل. خانم های مستقل. تمام مسیر برگشت را ضمن زمزمه با صدای ضبط، به ادا درآوردن فکر کردم. به اینکه از دیشب به این فکر کرده بودم که یک روز در هفته را خالی کنم و تنها بیرون بروم. چرا اینطور فکر کردم؟ ناشی از کدام فشار فکری و روحی، احساس نیاز به چنین چیزی داشتم؟ بعدتر که به نتیجه رسیدم، حس کردم ذهن همه‌ی ما پر از تجربه‌های زیسته نشده‌ای‌ست که محصول تصاویر است. تصویری که دنیای بیرون برایمان از انسانی ساخته که میخواهد برای پاسخ به فلان فشار فکری‌اش، اینطور رفتار کند. حال آنکه سوالی که پیش می آید این است چرا طور دیگر رفتار نمیکند؟ و اصلا کدام رفتار خود واقعی او هستند؟

 

۲. تقریبا توضیح وضعیت چند بعدی ای که در آن هستم برای هیچ احدی قابل تفسیر نیست. میدانید چه میگویم؟ یعنی در هر جایگاه، دارم نقشی ایفا میکنم که هر کدامش یک ماهیت منحصر به فردی دارد که تقریبا به هیچ کس نمیتوانم تمام ابعاد آن را توضیح دهم. مثلا نمیتوانم توضیح دهم که دیشب، بابت آمدن فلانی به فلان جا و شنیدن حرف‌هایش و دورو بازی هایش سر فلان مسئله، چقدر حرص خورده ام! چقدر چقدر حرص خورده ام. چون این در حالی بود که در یک سکانس دیگر از زندگی، چند دقیقه قبلش داشتم برای خانواده برعکس آن محتوای دوستانه ای که از من نقل شده بود را توضیح میدادم. فلذا نمیتوانم کسی را پیدا کنم، که هم آن جمع دوستانه را درک کند و نگوید تقصیر خودت است که هنوز اینجا هستی، هم بفهمد دقیقا خانواده از من چه انتظاری دارند! احتمالا هیچ انسانی نمیتواند آدمی را به تمامی بفهمد. 

 

۳. فردا ۸ صبح جلسه ای با یکی از روحانیون  دارم که باید یک محتوایی را ارائه دهم. از ظهر انواع سناریوهای احتمالی را فکر کردم، مثلا اینکه وسط ارائه بگوید این جمع یک آقا ندارد که شما برای من بلبل زبونی میکنی؟ یا چه بسا بدتر. تازه این ناظر به وضعیتی ست که مردان جمعمان بیشتر هستند! تجربه های منفی این چنینی یک بار دیگر داشته ام‌ و استرس الان هم ناشی از همان تجربه است. پس میتوانم بگویم ما فقط در تصویر برساخت های اجتماعی و رسانه ای محدود و محصور نمیشویم، گاهی ذهن خودمان هم از دریافت یک پیش زمینه و تجربه طوری شروع به تولید گزاره میکند که آدمی منفعل میشود‌. 

 

۴. نمیدانم. قدر خوبی ترس. شاید.

  • ۰۱/۰۳/۱۰
  • آرســو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">