آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نوشتن مهم است، بنویسید.

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ب.ظ

اینکه الان، با کوله‌باری از کار آمده‌ام اینجا کلمه بنویسم یعنی نوشتن مهم است. یعنی لب گور هم بودید بنویسید. یعنی برای این نوشتن، چه ادم ها که جان ندادن  و خون نریختن. یعنی دارم علم نوشتن را در این جنگ کارهای نکرده و فشار پیام های وارده، بلند میکنم. یعنی من خیلی نوشتن را پاس میدارم!

 

دیروز برنامه‌ای بود که نمیخواهم جزیی برایش بنویسم. ولی آنقدر کارهایش سنگین بود که شب را همان مکان برنامه خوابیدیم. حالا کلا بگذرید چه بود و چه شد، آمدم از چیزی بگویم که تن همه‌مان را لرزاند. سر ماجرایی، کسانی و نهادی و کلا مرکزی، یکی از دوستانم را متهم به یک چیز خیلی غیرمربوط کرد. کسی که تنها فردی ست که میتوانم در زندگی ام، چشم بسته به اخلاص و نیت‌اش شهادت دهم. اینکه میگویم تنها کس است یعنی شاید برای نزدیک ترین فرد زندگی ام هم باز نتوانم اینطور سر این موضوع شهادت دهم. عجیب بود. به نظرم یکی از ابتلاهای بسیار عجیب برایش بود. آنقدر که حس ِ بغض ها و گریه هایی که برای اولین بار داشتم از او میدیدم، ریخت در گلویم و تمام وجودم اشک شد. یادتان هست قبلا درباره ی اتهام چیزکی گفتم.. گفتم که مدرسه بودم، آن زمان که تقلب نمیکردم یک معلمی تهمت تقلب زد و از کلاس بیرونم کرد. هنوز فشار روحی که از آن برخورد به روحم وارد شد، علیرغم اینکه تا بعدهایش تقلب میکردم، روی روحم هست‌. هنوز وقتی فکر میکنم اذیت میشوم. آن در چنین ابعادی، این در چنین ابعاد‌. اذیت شد. به تمامی از اذیت شدن‌اش، اذیت شدم..

 

بگذارید درد دلی بکنم؛

ببیتید یک اتفاق سیاسی، یک رخداد، هرچه، اصولا ار خودش اقتصائاتی را ساطع میکند. نه، دقیق ترش این است که اصولا هر رخدادی که رخ میدهد و بزرگ است، یک لایه های داخلی دارد. مثلا انقلاب اسلامی، از دید من یک چیز است از دید مبارزی که جلسات تدوین تئوری انقلاب را بوده یک چیز. دولت پدر مادر ندارد. واقعا یک عجوزه است. سیاستمداران هم. حتی اگر خودشان خوب باشند آنقدر اطرافیانشان قدرت طلب وجود دارد که از اطرافیان زخم بخوری. این مدت‌، این مدت‌ها، وقتی تعاملم با ارکان بیشتر می‌شود، دلم عمیق میگیرد. دلم میخواهد سرم را بکوبانم به دیوار. هیچ وقت دلم نمیخواهد بیش از حد خودم، نزدیک به لایه‌ی مرکزی رخداد ها شوم. دلم عمیقا نمیخواهد در ستاد احدی عضو شوم. آدم کسی شوم. اولا که آدم ِ کسی شدن، فی نفسه مضحک است. دوما.. ولش کنید این دوما چیست. سوما، بوی قدرت طلبی برخی واقعا مشمئز کننده‌ست. برخورد با این افراد و صبوری مقابلشان، نیاز به تحمل عجیبی دارد. به نظرم علیرغم تمام گریه ها و بدبختی هایی که آن دوستم کشید، باز او تحمل این رفتارها را دارد.

من..اصلا.

 

  • آرســو

مسیر

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۰۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آرســو

محصول نزدیک به ۲۱ سال زندگی.

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۷ ق.ظ

بعد از امشب میخواهم، تا حد توانم آدم بدی باشم. حداقل برای مدتی، خودخواه ترین آدم روی زمین باشم. لج کرده‌ام؟ اهمیتی ندارد.

  • آرســو

شما در این مرحله با خودتان هستید.

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ق.ظ

روزهای شلوغ اینطوراند که میدوی، میدوی میدوی و فکر میکنی از  همه چیز جلو زده‌ای‌. فکر کرده‌ای حرص‌ خوردن هایت، عصبانیتت، غم‌هایت تو را از محیط رها کرده است و تو داری به سرعت نور میروی. از همه چیز میروی. در این لحظات است که ناگهان شب میشود. شب، یادت می اورد مادرت مریض شده. شب، یادت می آورد تنها هستی. شب، یادت می‌اورد دنیا چه بی رحم است. شب..از پاییز متنفرم، چون دیگر شب دارد. شب یادم می آورد که همه چیز میتواند یک دفعه بایستد‌‌. درست مثل زندگی. شب، یادت می آورد روز بالاخره تمام میشود. قبلا عاشقش بودم‌. الان هم هستم. عاشق ارامش و سیاهی‌اش. اما کمی عمیق شدن، کمی شنیدن سوت ممتد و کمی ایستادن زمان، همه چیز را عوض میکند. قبلا عاشقش بودم چون برایم اورده داشت. پر از نشئه بود. حالا فقط نمادی بر ایستادن است. امروز، نزدیک عصر، همزمان که حرص کارهای انجام نشده و آن وسط قهر کردن فلانی، ان وسط.. ابمیوه گرفتن و البته، مقید بودن به اینکه مناظره را ببینم، فکت های گزارش را جمع کنم، حس کردم زمان، شده اندازه ی یکی از قرص های روی میز، و آنقدر از من دور شده که دیگر نمیبینمش. نمیفهمم چطور میگذرد. نمیخواهم بگذرد‌. شب، دیگر اینطور نیست. تو هستی و تو. و تو. و تو. و تمام تنهایی ات.

  • آرســو