آرســــــو

به کلمات، زنده

آرســــــو

به کلمات، زنده

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

شاید، خداحافظ همدم.

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۵۸ ب.ظ

اینکه همیشه میگویند ابتلا آدمی را متواضع میکند، راست میگویند. ولی من زیاد بالا نمیپرم، به نظرم درد های جسمانی هم اینطور است. آدمی را کوچک میکند. تقلیل میدهد. واقعا یک طور که خودت هم میفهمی. درد دندانم  مجال غر زدن بیش از حد را نداده بود بابت گم شدن انگشترم‌.

سر گم شدن انگشترم، شاید فکر کنید چقدر باید وابسته‌ی دنیا باشم که اینقدر ناراحت شوم. ولی حقیقت این است که من با آن انگشتر کربلا رفته بودم. نجف رفته بودم‌‌. هفت سال پیش، سر یک ماجرایی که همه‌مان ناراحت بودیم خریدمش. دادم رویش حکاکی کنند "یا فاطمه الزهرا" و دیگر من، منی که به هر بهانه‌ای از کودکی خودم را به مادر وصل میکردم‌، کیف دو دنیا را داشتم با این انگشتر. انقدری که بعضی شب ها از دستم درمی‌اوردم و میچسباندم روی قلبم و می‌خوابیدم. به اندازه‌ی هر بار بغض دستم را مشت میکردم. ارزش مادی‌اش؟ برو عامو. حتی مطمئن نیستم سنگش اصل بوده باشد! اصالت را چه چیز تعریف میکند؟ اینکه از تشویش روزهای کنکور تا غم و شادی روزهای جوانی ات همراهت باشد یا مثلا از فلان تخته سنگ در فلان منطقه کنده شده باشد؟ حالا بگذریم، واقعا قصد روضه خواندن ندارم. ولی تا به حال شده یک لحظه فکر کنید باید دل بکنید؟ امروز آنقدر درد داشتم که با سه مسکن هم ارام نشد. با این حال کل امروز هر جایی که فکر کردم را گشتم، خب نبود. نیست. شاید حکمتی دارد این دل کندن. دل کندن در روز عاشورا، میتواند امیدوارم کند که حکمت دارد. هرچند راستش بی لیاقتی‌ام بیشتر بغض شده، اما خب..ما به امید "خیر" زنده ایم. ناراحتم و راستش هنوز امید ام به پیدا شدنش ۱۰۰ است! اما گویا باید دل کند، هرچند بخواهد پیدا شود یا نه. خلاصه اینکه همدم هفت ساله‌ی من، رفیق شب‌های غم من، تمام غم‌ام این است که نکند زیر دست و پا افتاده باشی! میسپارمت به خودش، شاید تنها چیزی بوده باشی که در زندگی ام اینطور اینطور اینطور به بودنش وابسته بودم. تنها شی، تنها جسم که همیشه گفته ام روح هم دارد. 

خداحافظ همدم.

 

 

- ما از میان خداحافظی‌هایمان، بزرگ میشویم. میان خراش گلویمان از بغض هنگام خداحافظی. و خدا نکند روزی به خداحافظی هم عادت کنیم.. -

  • آرســو

دم مسیحایی

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۵۷ ب.ظ

پادکست های نیوفولدر را گوش داده اید؟ برای یاسین حجازی‌ست. در یکی از اپیزودها میگوید به روزی فکر کنید که قرار است بمیرید. فکر کنید که صبح از خواب بیدار میشوید. ظهر چه میکنید؟ تا لحظه ی وقوع چقدر برنامه میریزید؟ از وقتی این اپیزود را گوش میدهم، هر روز و هر شب فکر میکنم تا لحظه‌ی وقوع، چقدر مانده؟

مرگ آگاهی دم مسیحایی‌ست برای عادت‌. برای روزمرگی. برای هر آنچه بیش از چیزی که هست میخواهی. برای آرزو. برای رویا. مرگ آگاهی، کمک میکند رویا را به هدف های کوچک تبدیل کنید. چقدر شبیه این جملات کتاب لطفا گوسفند نباشید، شد :)

  • آرســو

برای دخترم. (برای بیست سالگی.)

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آرســو